آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

درسای ددری من .....

  فرشته کوچولو مامان سلام عزیزم . شما دیگه من و بابا رو و همین طور محیط خونه رو خیلی خوب میشناسی . و وقتی به یه جای جدید پا میزاریم با بهت و حیرت . دو رو برات رو نگاه میکنی .اطرافو برای خودت خوب براندار میکنی . تا واست عادی بشه . برای بچه ها میخندی انگاری میدونی اونا هم مثل شما بچه هستن . وقتی یکی از همسایه ها با نی نیش که البته همه از شما بزرگترن . میان خونمون . شما دیگه از نی نیشون چشم برنمیداری . با خانم های همسایه کمی غریبی میکنی و با همشون راحت نیستی . اما میانه ت با آقایون خیلی خوبه از آقایون همسایه بگیر تا کاسب و بقال و چقال . همگی رو دوست داری و با دیدنشون واسشون حسابی دلبری میکنی . نم...
29 بهمن 1390

وقتی درسایی علامت سوال میشود ........

عزیزترین سلام مامانی این روزا داری کم کم شیطون میشی و مامان مثل قبل وقت نداره که وبتو هر روز آپ کنه . اما اشکالی نداره شب ها که شما در خواب ناز به سر میبری سعی میکنم بیام نت و برات چند سطری بنویسم . چند وقتیه واست شعر حسنی رو میخونم . البته با کمی تغییر مثلا" تو دهه شلمرود درسایی تک و تنها بود و .... شما خیلی دوست داری و توی اون مدتی که واست میخونم با اون چشمای نازت زل میزنی و نگاهم میکنی و تا آخرش حتی تکونم نمیخوری . خلاصه به این شعر یه جورایی خو گرفتی . ا مروز خاله که اومد حمامت کنه . توی موبایلش یه تیکه از شعر البته با تصویر رو داشت که برای شما از دوستش گرفته بود . وقتی واست گذاشت . یه دفعه به طرف گوشی موبایل خیز...
27 بهمن 1390

اولین گریه دلتنگی برای باباجونی

سلام درسا گلی مامان امروز بعد از سه روز تعطیلی . دوباره من و شما تنها شدیم . بابا جون صبح با کلی اظهار دلتنگی و ناراحتی ازت جدا شد رفت سر کارش . پیش از ظهر داشتم باهات بازی میکردم که یکدفعه کلید تو قفل چرخید و بابا تو چهارچوب در ظاهر شد . با ظاهر شدنش تو جهار چوب در. شروع کرد به صدا کردن و قربون صدقه شما رفتن . نمیدونی چه عکس العملی نشان دادی .  اینقدر خوشحال شدی که بی اختیار اشک تو چشام جمع شد .  خلاصه از شانس خوب شما . بابا یه سری مدارک شرکتشونو تو خونه جا گذاشته بود و شما گل خانم هم خیلی از برگشتن بابا خوش بحالت شد . بالاخره بعد یک ساعت که بابا خونه بود . یه نگاهی به ساعتش کردو رو به شما ...
24 بهمن 1390

ماجرای من و یه دوست تازه

امروز که روز تعطیل بود و هوا هم خوب بود . خداروشکر مامانی و بابایی تصمیم گرفتند بریم خونه ی زن دایی بابام که هم سری بهش زده باشن و هم چون کمی مریض احوال بود و خیلی دلش میخواسته منو ببینه . منو ببرن نشونش بدن . بالاخره رفتیم و هر کس منو میدید کمی لوسم میکرد و میگفت وای چه نی نی نازی . چند تاشون میگفتند شبیه مامانمم و چند تاشون هم میگفتند من و بابا اردوانی مثل یه سیب هستیم که از وسط دونیم شدیم . ما که نفهمیدیم آخر سر که شبیه کی هستیم . خوب بگذریم . مامانی و بابایی . چای خوردن و شیرینی و میوه و منم فقط نگاه میکردم و غصه میخوردم .  . موقع رفتن از خونشون  بود که عروس زن دایی بهم یه سری دیگ تفلون هدیه داد و  میگفتن اینم برای در...
24 بهمن 1390

دل نوشته ای دیگر ......فقط برای شما دخترم

درسایم . دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو احتیاج!! عزیز دلم . خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد: او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد. او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد. او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد وشما پاداش صبر ما بودی ... بهترینم.   از آغاز می گویم برایت:   از آن زمان که به تو رسیدم   از عشق تا عقل از عقل تا شعر   من تو را در لحظه های تنهایی   از میان نوشته هایم جستم   آن زمان که نگاه ها برایم معنا نداشت ...
20 بهمن 1390

یه کمی شوخی .........یه کمی خنده .........

سلام گل مامان امروز میخوام یه کمی باهات شوخی کنم البته با عکسای نازت . امیدوارم در آینده از نگاه کردن بهشون یه کوچولو خنده روی او لبای خوشگلت نمایان بشه . عزیزم دوست دارم به اندازه ................................. وای بین این همه عروسک خوشگل من چطور گلمو پیدا کنم ؟! شما میتونید گل خانم منو پیدا کنید ؟! یه خرگوش یه خرگوش یه خرگوش بازیگوش . البته از نوع درسایی...       هم نشینی با جوجه اردک زشت اما جوجه من خوشگله مگه نه ؟       اینم یه فرشته درسا از نوع خیلی خیلی خیلی مهربونش .      اینم یه بابانوئل خندون...
18 بهمن 1390

گذری از گذشته تا حال

سلام قند عسل عزیزم زمان در حال گذره شما هر روز بزرگترو و زیباترو باهوشتر میشی . و من و بابات هم خوشبختی رو با وجود تو بهترو زیباترو دل چسب تر حس میکنیم .   به پست های گذشته که نگاه میکردم متوجه شدم که جای لیستی از کارهایی که شما از بدو تولد تا الان یاد گرفتی و انجام میدی . خالیه . پس امروز مروری دارم به گذشته تا الان ولی قول میدم دیگه مامان فراموشکاری نباشم و هر چیزی رو به موقع انجام بدم .     ١٨ آبانماه : دستاتو که میگرفتیم خودتو بلند میکردی . انگاری قبل از نشستن از راه رفتن بیشتر خوشت می یومد . به قولی کمر راست میکردی . ٢٦ آبانماه : دستاتو میشناختی و از صبح تا شب فقط وفقط اونا رو نگاه میکرد...
16 بهمن 1390

به شکرانه ی نعمتش .....

و اگر می خواهید خدا را بشناسید ، در پی کشف رازها نباشید . بلکه به گرداگرد خویش نگاه کنید ، او را خواهید دید که با کودکانتان سرگرم بازی است . و به آسمان بنگرید ، او را خواهید دید که در میان ابرها گام بر می دارد،در حالی که دست هایش را در آذرخش دراز کرده است و در باران پایین می آید . او را خواهید دید که در گل ها می خندد ، آن گاه به پا می خیزد و در لابلای درختان ، دستانش را برای شما تکان می دهد . شکر...شکرت ای خدا ...
14 بهمن 1390

عروسکی شبیه عروس .......

سلام عروسکم عریزم امروز خاله فرزانه واسه شما یه دست لباس عروس آورد. خیلی نازه . خاله زودی کرد تنت و چپ و راست با موبایل و دوربین بابا و خاله ازت عکس میگرفتن . که چند تاشو برات میذارم ببینی چه جگر طلایی شدی .   اولش انگاری از تورهای لباسه کمی میترسیدی . و نق نق میکردی و بعد ذوق و شوق ماها رو که میدیدی . خودت هم خوشت اومد. میخندیدی و دلبری میکردی .   دیگه بعد از چند بار عکس گرفتن یاد گرفتی و خودت ژست میگرفتی ببین مامان چه نازی کردی !!!!!!   عزیزم شما زیباترین عروسک مامانی .       ...
12 بهمن 1390